یه غیبت خیلی خیلی طولانی
چند روزه برفی رو تو شیراز سپری کردیم و الانم هوا حساب
چند روزه برفی رو تو شیراز سپری کردیم و الانم هوا حساب
سلام به همه شما دوستای خوب و مهربونم
بازم دیر اومدم .خیلی وقته نتونستم به این خونه مجازی وروجکا سر و سامون بدم ولی بالاخره موفق شدم و اومدم که چند خطی واسه کوچولوها بنویسم. روزهامون داره میگذره و ستی و امیرعلی روز به روز بزرگتر میشن. ستایش دیگه کاملا به مهدکودک عادت کرده و کلی شعر و ... یاد گرفته و الحق که مربیان مهد تاثیر زیادی روی ستی داشتن. امسال جشن سبزه ها روز ۲۴ اسفند ۹۱ برگزار شد و ستایش هم جزو یکی از سین های هفت سین بود که باید روی سن میومد.:سکه تصور کنید سکه هفت سین امسال جشن سبزه ها با پستونک از پشت پرده وارد بشه. البته ستی تنها سین پستونکی هفت سین نبود مثل اینکه سبزه هفت سین "( آرشیدا) هم مثل ستایش ما همچنان پستونکیه. خلاصه که برخلاف تصور من که ستی با دیدن شلوغی سالن میترسه و هنگ میکنه ستی اومد و شعرش رو خوند:
من سکه ام چه زیبا
زینت جیب آقا
به افتخار نوروز
میشم فراری یک روز
عید شما مبارک
عید شما مبارک
خیلی دلم میخواست پژمان بود و حرکات ستایشو میدید. اما افسوس...
اما چشمتون روز بد نبینه که تقریبا آخرای جشن ستایش چنان گریه ای به راه انداخت که بیا و ببین. یعنی به کل جشن به دهنمون زهر شد.
خوب هنوز گریه و بهونه گیری های ستی رو داریم و نتونستیم کاری انجام بدیم که کامل از بین بره.
دامنه لغات انگلیسی هم به حدود ۱۰-۱۲ تا لغت رسیده و لغتها رو هم به این صورت یاد گرفته:
سیب سیب چی میشه: اپل اپل و...
امیرعلی هم که ماشاالله حسابی بزرگ شده .توی ۱۴ ماهگی تازه راه رفتنو شروع کرد و ۶ تا دندون هم بیشتر نداره. خوب هنوز درست حرف نمیزنه و بیشتر با ایما و اشاره منظورشو میفهمونه. بابا / ماما/ آیش ( آرش)/ آجی ( آبجی) /آده ( خاله) : تشدید به د/ و... از معدود کلماتی هستن که امیرعلی استفاده میکنه.
به شدت به باباجون وابسته است و میتونم بگم وقتی باباجون خونست دیگه از دست امیرعلی آسایش نداره. امیرعلی مدام از سر و کول باباجون بالا میره و سر به سرش میذاره.
ستایش لحظه سال تحویل

امیرعلی در حال دستبرد زدن به آجیل

آبجی و داداش

گل پسرم یک سالگیت مبارک![]()
سلام سلام سلام. ببخشید که خیلی دیر اومدم و خیلی وقته از این دو تا وروجک چیزی ننوشتم. اما خوب یه وقتایی واقعا حوصله انجام بعضی کارا رو ندارم حتی نوشتن از وروجکام.
باورتون میشه یک سال از به دنیا اومدن امیر علی میگذره. به چشم بر هم زدنی گذشت. چشمای خیس باباجون موقع بردن من به اتاق عمل و چشمای مضطرب دایی آرش و دلداریای خاله سولماز. شوق دیدن امیرعلی و نگرانی واسه یه شب تنها موندن ستایش و امید به اومدن... همه اینا برام به نویی یک ثانیه گذشته است. امیرعلی با اومدنش خونه سیاهپوش ما رو از اون حالت غمکده درآورد هر چند غم نبودن بابا پژمان همیشه رو قلبمون سنگینی میکنه.
یه جشن کوچیک واسه تولد امیرم برگزار کردیم. اما چشمتون روز بد نبینه از شیطنتای ستی و مرسانا. کیک تولد رو به کندوی زنبور تبدیل کردن بس که به کیک ناخنک زدن.خلاصه شبی گذروندیم با این دو تا شیطون.
امیرعلی مامان هم که روز به روز بلاتر میشه. زحمتاش بیشر به دوش مامان جونه. هنوز بچم با دو تا دندون سر میکنه و همچنان چهار دست و پا راه میره. به توپ شدیدا علاقه داره و اولین کلمه ای هم که یاد گرفت همین دوپ = توپ بود. تو بدقلقی دست کمی از ستایش نداره و وابستگی شدیدی به باباجون داره.
ستایش هم که حسابی لجباز شده. شعرایی که توی مهد یاد گرفته رو خیلی بانمک میخونه و چند تا کلمه انگلیسی هم یاد گرفته. حرفایی میزنه که آدم بعضی وقتا میمونه که اینو دیگه از کجا گرفته
من: ستایش مامان مریم تب داره؟
دست میذاره روی پیشونی منو میگه: آره فرک (فکر) کنم باید ببرمت دتر ( دکتر)
همه فکر و ذکرش هم شده این: مامان مریم منو دوست نداری؟ دوستم داری؟ آره؟؟
بالاخره بعد از کلی تردید و به قول ما شیرازیها دل دل کردن ستایش من هم به جمع مهد کودکیها پیوست. الان ۳ روزه که ستی به مهد میره. خوب هنوز با محیط جدید خو نگرفته و یه کم نا آرومی میکنه. اما بهتر دیدم یه کم از محیط خونه دور بشه و وارد گروه همس و سالای خودش بشه. راستش خودمم واسم سخته که ستایش از خونه و از ما دور باشه اما ... روز اول که بعد از ۲ ساعت از مهد تماس گرفتن که برم دنبال ستی چون بهونه گیری میکرد. موقع بیرون اومدن از مهد با همون حالت گریه گفت: فردا شب ( ضمه به ش) میام= فردا صبح میام. روز دوم بهونه گیری هاش کمتر شده بود و روز سوم هم می گفت: بلیم مهد کودک تو هم رو شندلی بشین. الان مشکل اینجاست که با مربی خودش رابطه برقرار نمیکنه و به دو مربی دیگه گروه سنی های دیگه علاقه نشون میده. امیدوارم زودتر بتونه با محیط جدید انس بگیره.
این روزها روزی صد بار ازش می خوایم که بگه چرخ و فلک و میشنویم: چخولو فلک. من عاشق ادا کردن این کلمه ستایش هستم
امیرعلی کوچولومون هم روز به روز شیطونتر میشه. همچنان سینه خیز میره و به راحتی میشینه.هنوز هم دوران بی دندونی رو سپری میکنه
دفعه بعد با عکسای جدید ستایشی و امیرعلی برمیگردم
گل پسر مامان در سن ۵/۷ ماهگی شروع به سینه خیز رفتن کرد. این حرکت برای من که سینه خیز رفتن ستایش رو ندیدم خیلی جذابه. انقدر بانمک این کارو میکنه که حد نداره. هنوز نمیتونه کاملا بنشینه و خودش رو کنترل کنه. وزن گیریش خدا رو شکر خوبه و به ۹ کیلو رسیده. امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشه
ستایش هم که طبق معمول شلوغغغغغغغغغغ و پرسرو صدا. خیلی راحت صحبت میکنه و جمله ها رو ادا میکنه. یکی از چیزایی که این روزا زیاد از زبون ستایش میشنویم اینه: روج لب میخوام بزنم ( رژ لب). و باید ببینید که چطوری از این رژلب استفاده میکنه. نقطه ای روی صورتش نمیمونه که رژلب نخورده باشه.
چند روز پیش داشتم امیر رو توی اتاق میخوابوندم و ستایش خانوم هم بیرون توی هال خواب بودن. امیر شروع به گریه کرد و من صدای ستایش رو شنیدم که : مریم ای بچو چشه ( لطفا با لهجه شیرازی بخونیدش)/ بچو= بچه. من با تعجب گفتم چی؟ ستایش هم که فکر میکرد اشکال از اینه که از کلمه مامان استفاده نکرده جواب داد: مامان یریم ای بچو چشه. و من![]()
![]()
جالب اینجاست که مریم رو به تنهایی همون مریم میگه اما در ترکیب با کلمه مامان میگه مامان یریم.
ستایش و امیرعلی عزیزم مامان بی صبرانه منتظر بزرگ شدن و رشد و بالندگیتونه. بیشتر از هر چیز تو دنیا دوستون دارم.
عزیز دلم ماهگرد تولدت این بار با تب و بی قراری همراه بود. یکی دو روزه تب داری و چشمای نازت نشون میدن که خیلی بی حالی و مدام در حال ناله کردنی. امروز بردمت دکتر و تشخیص عفونت روده دادن. الهی مامان مریمت بمیره و تو رو اینجوری نبینه. همیشه تو این روزا بیشتر حسرت روزایی که بابا پژمان بود رو می خورم. روزایی که می تونستم بهش تکیه کنم و ... اما خوب مقدر شده که من به تنهایی بار سنگین مسئولیت بزرگ کردن شما رو به دوش بکشم. و امیدوارم بتونم...
عاشدتم ( عاشقتم): اینم ابراز احساسات جدید ستایشی
شر کار نریییی؟ ( سر کار نرو): به محض اینکه میبینه کسی داره آماده میشه واسه بیرون رفتن
خاله سولماز امید زمان بذار ( که منظور همون امید جهان هست)
و و و
متاسفانه ستایش اصلا واسه گرفتن عکس همکاری نکرد و چند تا عکس به زور ازش گرفتیم. عکس ها رو در ادامه مطلب گذاشتم .
امیرعلی نازم ۶ ماهگیت مبارک. مامانی وجود نازت آرامش خاصی بهم میده. نیم سال از اومدنت گذشته و من تو این ۶ ماه با نفسهات زندگی کردم.وقتی کنارم خوابیدی چهره معصومت دلمو آروم میکنه. الهی فدای خنده های نازت بشم.محاله کسی باهات حرف بزنه و تو اون خنده های شیرینت رو تحویلش ندی. وای که اگه باباجون از کنات رد بشه و حواسش نباشه یا بغلت نکنه اونوقته که چنان سر و صدایی به پا میکنی که بیا و ببین. اما خوب روزایی هم هستن که باید دربست در اختیارت باشم و یا روی پاهام بخوابی یا توی بغلم باشی. امیرعلی عزیزم بی صبرانه منتظر روزیم که ببینم تو و آبجی ستایش تو زندگیتون پیشرفت می کنین و دل من و روح بابا پژمان رو شاد می کنین.
دوستت دارم عزیزکم
امیرعلی ۶ ماهه
۶ روز دیگه به تولد ۲ سالگی خانومی مونده. امسال جای بابایی خیلی خالیه. خیلی...
انشاالله برمیگردم با عکسای تولد دو سالگی ستایشی
حدود یک ماه دیگه به تولد دو سالگی گل دخترم مونده. روزها دارن میگذرن و ستی روز به روز بزرگتر میشه و شیطون تر. پیشرفتش در حرف زدن واقعا عالیه و جمله ها رو کامل بیان میکنه. حدودا دو روزه که پروژه پوشک گیری رو شروع کردیم ( فکر میکنم این کار واقعا از تمام کارهایی که تو زندگیم انجام دادم سخت تر باشه). دیگه تقریبا شب بیداری ها کمتر شده هر چند این کارو به داداشی محول کرده. یعنی شیفت شب رو به داداش سپرده. شدیدا به دایی آرش و زندایی من ( به قول خود ستی: عزیزم) و زهرا دختر دایی من ( آدا داهرا) وابسته است و بهشون علاقه زیادی نشون میده. خوردن بستنی و یخمک جز جدا نشدنی روزانه های ستایشه و همچنان به خوندن کتاب علاقه شدیدی داره. هر اتفاقی واسه داداش بیفته و یا در هر حالتی باشه ستایش فورا به گوش مامان مریم می رسونه:
مامان مریم امی عیی دریه بتونه ( امیرعلی گریه می کنه)
مامان مریم داداشی استراغ ترده. ( استفراغ کرده)
مامان مریم می می داداشی تجاست / کسره به ت/ ( پستونک داداشی کجاست).
و به این صورت هوای داداشی رو داره. البته هستن روزایی هم که لج می کنه که به داداشی شیر شیر نده یا داداشی اه
ستایش در آستانه دو سالگی
و امیر علی کوچولوی من
این جمله ای بود که امروز ستایشم در حالی که همراه با خنده کودکانش دستاشو دور پاهام حلقه کرده بود به زبون آورد و من هم...![]()
فکر نکنم توی زندگیم جمله ای شیرین تر از این شنیده باشم. گلکم نمی دونی چه حالی شدم. انگار این جمله کوتاهت مرهم تمام خستگیها و تنهایی های این چند ماهه اخیر بود. الهی مامان فدای خنده های شیرینت.
میگن عیده ولی دیدن نداره
امسال مثل سالهای قبل نبود. بدون حضور پژمان در کنارمون سال تحویل شد. حس غریبی داشتم. یه احساس تنهایی خاص.
به هر حال امسال تو خونه ما خبری از سفره هفت سین نبود. فقط دو تا ماهی قرمز واسه ستایش خریدم که حداقل یه یادگاری از عید امسال داشته باشه که اونم به قول ستایش: ماهی دولی موده ( ماهی گلی مرده)
یا : ( ماهی دولی خاپیش ترده) ( ماهی گلی خوابیده)
ستایش من در آستانه ۲۲ ماهگی شروع کرده به جمله سازی تقریبا کامل. محاله کلمه ای از زبون ما بشنوه و تکرار نکنه. همچنان پر سر و صدا و شلوغه. مدام در حالتی که مشغول بازیه میشنویم : تینان تینان آخ دون میخوام داری آخ دون ( تیران تیران آخ جون می خوام برم آخ جون).
ما: ستایش اونجا کی بود؟
ستایش: عدیدم بود ( عزیزم خطاب به زندایی من) آدا دارا بود ( خاله زهرا بود)
ما: چکار می کردن؟
ستایش:نی نای نی نای
ما: خاله زهرا ( دختر دایی من) چی میگه:
ستایش:دوه دوه ستی دوه ( شله شله ستی گله)
ما: ستایش دایی فرزاد چی می گه؟
ستایش: توشی نده ( توضیح نده)
ما: اسم بابا جون چیه؟
ستایش: بابا دشولی ( بابا کشکولی)
و وقتی عکس پژمانو میبنه : بابا پشما
ما: ستایش کجا میری؟
ستایش: در دره باشی ( سرسره بازی)
ستایش و پارک سال ۹۱

امیرعلی و پارک سال ۹۱

ستایش و مرسانا ( دختر دایی آرش)

راستی به وبلاگ مرسانا ( دختر دایی ستایش ) هم سر بزنید.
www.mersana-kouchoulu.blogfa.com
و اما ستایش:
روز به روز شیطون تر. اصلا سراغی از اسباب بازی نمیگیره. تمام هوش و حواسش به گوشی موبایل و نگاه کردن عکس با لپ تاپ و کامپیوتره. روزی هزار بار ما این جریان رو داریم:
مامان ی ی ( فتحه روی دو تا ی): دسش ( دست). بعد دست منو می گیره و میره سراغ کامپیوتر و می گه: عسک دایی دادا ( عکس دایی جواد)
وقتی با چیزی مخالفه: اه( فتحه به الف) و وقتی موافق: ناشی
و زیاد از این فعلها استفاده می کنه: نخون. بشین.بیا. بعور( بخور). اودی ( خوردی) و...
و اینم امیرعلی سه ماهه من


امیرعلی ۲ ماهه
خواهر مهربانم سولماز و داداش گلم جواد امیدوارم سالهای سال با هم خوشبخت و شاد باشید.
امیرعلی نازم انشاالله دامادیتو ببینم.
تازه های ستایش:
امی عیی : امیرعلی
مینوش: مهرنوش و با عرض معذرت خدمت مهرنوش کوچولوی خاله فاطمه این کلمه واسه گفتن میمون هم به کار میره.
نومماش: سولماز
مساماس ( کسره به میم اول): مرسانا
تتاب ( کسره به ت اول): کتاب
دایی: چای
نی نانان: انواع موسیقی
بادایی: بادکنک/ پرتغال
هوووووا: هورا
تیس: تیز
آیش: آرش
ناشی: نازی
تش ( فتحه به ت): کفش
دارا: زهرا
اشین ( فتحه به الف): افشین
و...
ما: ستایش خاله سولماز می خواد چی بشه؟
ستایش: عیوش ( عروس)
ما: باید بهش چی بگیم؟
ستایش: مبایش ( مبارک)
تازگی ها هم همه رو به اسم صدا میکنه و خبری از گفتن خاله و دایی قبل از اسمها نیست.
اینم عکس ۱ ماهگی گل پسر

اینم آبجی دلسوز

۲ شب پیش ستایش بعد از کلی بازی و سر و صدا با دایی آرش خوابش برد بعد از نیم ساعت شروع کرد به سرفه های خیلی وحشتناک و بعد هم تب شدید. دکتر تشخیص خروسک داد و ۱۰ نوع شربت و دارو. بمیرم واسه گلکم که اصلا حال خوبی نداره. سرفه هاش خیلی شدید شده. الهی مامان بمیره و ناراحتی تو و داداشی رو نبینه.
ستایش شیرینم هر روز که میگذره شیرین تر و صد البته شیطون تر از قبل میشی. فکر کنم در روز بیشتر از صد هزاربار میشنوم مامان ی ی ( فتحه رو دو تا ی) ( مامان مریم)
مامان نون/ بابا دون/ نانی (رانی)/ ببشخید ( ببخشید)/ مبایش (مبارک)/ پوتو (پتو)/ بایش ( بالش)و...
از کلمات جدیدی که ستایشم به کار میبره
دوستای خوبم یه سایت آپلود عکس بهم معرفی کنید. عکسام آپلود نمیشن
ستایش و امیر علی عزیزم مامانی شما رو بیشتر از هرچیزی تو زندگیش دوست داره. می خوام بدونید گرمی نفسهاتون بهم جون میده.
امروز یه بار دیگه نبودن بابا پژمان در کنارمون کاملا محسوس بود.
امیر علی عزیزم بالاخره بعد از این همه دلواپسی و سختی شب عاشورا ساعت ۱۲ شب قدمهای کوچیکشو به این دنیا گذاشت. بعد ازظهر روز تاسوعا با مامان جون و دایی آرش و زندایی و خاله سولماز رفتیم واسه دیدنی خاله فاطمه و نی نی تازه متولد شده اش. همش احساس میکردم حالم یه جورایی خوب نیست. مدام عرق میکردم و گرمم بود. ساعت ۵/۷ رسیدیم خونه به خانم دکتر زنگ زدم و دکتر گفت برو بیمارستان تا اگه مشکلی باشه با من هماهنگ کنن. امان از دست دخملی. ستایش نازم که همیشه ساعت ۸ میخوابید خیال خوابیدن نداشت و منم دلم رضا نبود که تا ستی نخوابیده برم بیمارستان. البته فکر هم نمیکردم موقع زایمان باشه. به هر حال ساعت ۵/۱۰ رسیدیم بیمارستان ( باباجی و دایی آرش و خاله سولماز هم همراهیم کردن). کارهای اولیه انجام شد و تو این مدت دردهای من هم بیشتر شده بود و بالاخره ساعت ۱۲ شب عاشورا امیر علی نازم با وزن ۳۸۰/۳ و قد ۵۱ به دنیا آمد.
امیر علی عزیزم امیدوارم به حق این شب عزیز همیشه سالم باشی.
و اما این روزهای ستی با امیرعلی:
ستایش مدام دور تخت امیرعلی میچرخه و میگه: داداتی داداتی ( داداشی)
ما: ستایش داداشی رو چقدر دوست داره
ستایش: ایییییییی (خیلی)
و هرکس پا تو خونه ما میذاره ستایش با گفتن داداتی داداتی اونو پیش امیرعلی میبره
امیرعلی در بیمارستان

و اینم خانمی در حال مثلا لبخند زدن

ستایش و مرسانا ( دخمل دایی آرش روز ۶ محرم)